طاهاييطاهايي، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

tahajan90.niniweblog.com

درد و دل ماماني

طاها جونم دوست دارم يه فردا هم بيام ديگه نميرم سركار و همش پيشتم . يه 20-25 روزي با هميم تا انشاء ... داداشي هم بياد و بعد سه تايي باهم بازي كنيم . كمكم كني پسرم وقتي داداشي اومدا. ديگه خودم وقت نميكنم وب لاگتو بروز كنم به بابايي ميگم برات درست كنه . انشاء اله عكس بعدي كه بروز ميشه عكس تو داداش كسري باشه . خيلي دوست دارم ماماني ...
26 دی 1391

از كربلا برگشتن مامن سيما و بابا محراب طاها

پنجشنبه مامان سيما و بابا محراب از كربلا اومدن بچم 10 روزي بود كه اونا رو نديده بود و يك روز در ميون منو خاله فاطمه نگهش ميداشتيم . هرروز خونه رو دنبال مامان و بابا ميگشت ولي اونا رو پيدا نميكرد و زبون هم نداشت كه بگه اينا كجااند تا  ما بهش بگيم . ولي روز 5 شنبه كه رفتيم خونه ماماينا تا زيارت قبول بگيم اونا رو ديده بود ، نمي دونيند كه چي كار ميكرد ، بالا ميرفت ، پائين مي آمد  ،جيغ ميكشيد، انقد خوشحال شده بود  كه نمي دونست چي كار كنه . خاله مريم و پرنيا هم از مشهد اومده بودن ، اونا رو هم ديد همينجوري جيغ ميزد . خلاصه اين دو روز 5 شنبه و جمعه خيلي بهش خوش گذشت كه با بچه ها بازي ميكرد پرنيا ، پارميس ،‌ستايش خيلي با...
16 دی 1391

كلمات جديد طاها و داداشيش

  ديشب طاها چندتا ديگه كلمه گفت ، خيلي خسته بودم ولي با اون حال كلي باهاش بازي كردم وكلمات و تكرار كرديم و بابا هم اومد عكس هاي آتليشو كه در آتليه ياسر يكماه پيش در 20 ماهگي انداخته بوديم رو آورد ،‌عكساشو ديده بود كلي ذوق كرد ،‌هي جيغ ميكشيد . يكي از عكسهاي 13 در 18 را در قاب عكسش كه خالي بود گذاشتيم با بدبختي ،  مگه مي گذاشت ،‌بقيه را هم در آلبومش چسباندم بهش نشون دادم كلي ذوق كرد . عكس بزرگش هم كه در تخته شاسي چسبونده بود فعلا رو ديوار نزديم ،‌ چون گفتيم كثيف ميشه تا بريم اون خونه جديدمان و بعد بزنيم  روي ديوار . كلماتي كه ديشب ميگفت :‌ ما ميگفتيم 1 ، 2 ،‌3 اون ميگفت اولش:&zwn...
26 آذر 1391

حرف زدن طاها

دور روزه طاها اسم هاپو را ميگه   دو. روزه طاها اسم هاپو را ميگه خواهرم ميگه مثل اينكه تلوزيون 2 روز پيش هاپو نشون داده همين كه اونو ديده چند بار گفته آپپپپو و تا آخر هم اون برنامه را نگاه كرده انقد قشنگ ميگه هر وقت از خواب بلند شده باشه و سرحال باشه همين بگي بهش كه بگو هاپو با صداي خيلي قشنگ ميگه آپپپپو يعني همون هاپو انقد خوشحالم كه يه كلمه ديگه هم ياد گرفته كلمه هايي كه تا الان ميگه آپپپپپپو     يعني       هاپو بابا   و   ماما      ببه    يعني غذا دع دع    يعني بريم بيرون قام قام&nbs...
29 آبان 1391

واكسن 18 ماهگي طاها

4 شنبه هفته قبل 19/7/91 كه مصادف با سالگرد پنجمين ازدواجمون هم بود مرخصي گرفتمو طاها را بردم واكسن 18 ماهگيشو زدم ساعت 9 صبح ، قطره استامينوفن بهش دادم ، خيلي استرس داشتم كه تب نكنه 4 شنبه هفته قبل 19/7/91 كه مصادف با سالگرد پنجمين ازدواجمون هم بود مرخصي گرفتمو طاها را بردم واكسن 18 ماهگيشو زدم ساعت 9 صبح ، قطره استامينوفن بهش دادم ، خيلي استرس داشتم كه تب نكنه و مثل واكسن يك سالگيش بشه ، من و مامان برديمش درمانگاه برزويه يكساعتي نشستيم و نوبتمون كه شد رفتيم تو خانومه گفت امروز كه نمي زنيم بايد ديروز مي آمدي ما سه شنبه ها ميزنيم . قد و وزنش را گرفت و گفت خوبه، براي واكسن گفت بايد بري درمانگاه امام خميني وليعصر(ميدان ساعت) ، من و مامان برد...
22 مهر 1391