از كربلا برگشتن مامن سيما و بابا محراب طاها
پنجشنبه مامان سيما و بابا محراب از كربلا اومدن
بچم 10 روزي بود كه اونا رو نديده بود و يك روز در ميون منو خاله فاطمه نگهش ميداشتيم .
هرروز خونه رو دنبال مامان و بابا ميگشت ولي اونا رو پيدا نميكرد و زبون هم نداشت كه بگه اينا كجااند تا ما بهش بگيم .
ولي روز 5 شنبه كه رفتيم خونه ماماينا تا زيارت قبول بگيم اونا رو ديده بود ، نمي دونيند كه چي كار ميكرد ، بالا ميرفت ، پائين مي آمد ،جيغ ميكشيد، انقد خوشحال شده بود كه نمي دونست چي كار كنه .
خاله مريم و پرنيا هم از مشهد اومده بودن ، اونا رو هم ديد همينجوري جيغ ميزد .
خلاصه اين دو روز 5 شنبه و جمعه خيلي بهش خوش گذشت كه با بچه ها بازي ميكرد پرنيا ، پارميس ،ستايش خيلي بازي كردن و كلي هم مهمون اومده بود .
بعدازظهر كه رفتيم خونه خودمون كه براي سركار رفتن فردا آماده بشيم انقدر بداخلاق شده بود كه چرا منو آوردي خونه من اونجا ميخواستم بمونم
امان از دست ما پدر و مادرها و امان از دست بچه هاي طفلكي .